از نو شدن بگو
نوشدن 50
آدما عوض شدن عوضی شدن
به هیچ دوستی نمیشه اعتماد کرد
همیشه بدترین ضربه ها رو از دوستت میخوری دشمنت اونقدر ازت نمیدونه که بتونه بهت ضربه بزنه
مریم
نوشدن 54
اما
کمی زیاد خودم را در جبهه ی حق به زور جا میدادم
لجباز تر از لجبازم
گاه با خودم هم لج میکنم خودم را به هر دری میزنم تا ثابت کنم حق با من است
خودم هم ازین همه مخالفت بیجا بیزارم
اول از همه خودم باید ببخشمت .......
نوشدن49
چه لذتی دارد با تماموجود لمس کردن بدنم
باور کن خدا هم افتخار میکند به عشقمان
هر شب که کنار هم هستیم تمام آسمان تا صبح به تماشایمان مینشینند
چه عشق پاکیست عشقی که خدا کارگردانیش کند
چه فیلمی شود فیلمی که نقش اول مردش را تو بازی کنی
تمام دیالوگهایت را خودم میگویم اگر آخر فیلم در آغوش تو پایان یابد
نامش را تو بگذار هرچه که باشد قبول
تمام آسمان برایمان کف میزنند صحنه ای که مرا محکم در آغوش گرفته ای
با انگشتانت روحت را به من میدهی صحنه ای که من و تو یکی میشویم کنار هم به اوج لذتمان میرسیم خدا هم لذت میبرد از آفرینشش
ما در حظور خدا به بازی ایستاده ایم حواست هست نقشت را آهسته تر برو
خدا کارگردان باحوصله ایست
تا صبح در آغوشم آرام بخواب تمام آسمان مراقبمان اند
من هم روی عشقمان قسم میخورم عشقی که مهر تأیید خدا پای آن خورده عشق انسانی نیست معجزه است بوی خدا میدهد مقدس است هر لحظه اش ستودنیست
تو هم به عشقمان قسم بخور خدا منتظر امضای تو نشسته تا داستانمان را از امشب جور دیگری ادامه دهد من باشم و تو باشی و کارگردانی خدا
اگر برای همیشه نقشت را همانطور که کارگردان میگوید بازی میکنی امضایش کن تا اینبار با پشتیبانی خاص خدا پیش ببریم
فرشتگان هم پای قرارداد زندگیمان اشک شوق ریخته اند همه منتظریم تو هم بیا
مریم
نوشدن 51
انگار همین دیروز بود, که وارد ناتمام من شدی برای تک تک ,دلنوشته هایم نوشتی ,با تمام وجودت, مینوشتی آن روزها آنقدر, در ناتمام من نوشتی که, آنجا دیگر ناتمام من نبود این اسم ,با آن همه دلنوشته غریبی میکرد, زیر تمام نوشته هایم برچسب اسم تو بود ,چون تو بودی, نوشدن زاده شد
اصلا باورم نمیشود زمان عجیب سریع میگذرد
آن روزها برایم از آسمانت میگفتی و من از امتحان رادیولوژی3از همان روزها برای ستاره ی کم نور آسمانت خوش قدم بودی
چقدر زود گذشت
دلم میخواهد زمان به عقب برگردد به خیلی خیلی عقب دلم مریم 18 ساله میخواهد امشب
که حتی لحظه ای هم از خوانواده دور نبوده دلم اینجا بودن میخواهد همین, آرامش خانه
دلم میخواهد برگردم به سال 88, از حال زندگی ام راضیم اما آینده ...
6 سال دوری بس نبود؟
دلم گرم بود به حرفهایت به همان 2 سال که قولش را داده بودی
من سر قولم ایستاده ام نگاه کن, آسمانت را!
دلهره ی این شبهایم از تو نیست به خوشبختی کنار تو ایمان دارم
عجب جادویی موج میزند بعد از این همه سال, تنها چیزی که تغییر نکرده گویا همین صدای rain piano است.
هنوز هم لذت میبرم با صدایش تمام طول شب را بیدار بمانم شیرنسکافه ام را آرام آرام بنوشم و از هرچه هست بنویسم
ساعت 5:40 دقیقه صبح
بعد با صدای بلند با تمام احساس دخترانه ام بخوانم به یاد روزهایی که پشت تلفن اولین کسی که نوشته ام را میشنید تو بودی .
چرا دیگر اینجا نمی آیی
کجای قصه عوض شده , نوشتن,احساس میخواهد
یکسالی میشود
مریم